کد مطلب:140354 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

مبارزه نافع بن هلال بجلی مرادی بین دو لشگر و شهادت آن نامدار صف شکن
پس از شهادت هلال فرزند نیكوسیر وی به نام نافع بن هلال عازم میدان شد، در زیارت شهداء آمده است:

السلام علی نافع بن هلال بن نافع البجلی المرادی و مقصود از او همین بزرگوار است.

واقعه شهادت این دلاور طبق شرح و توضیح مرحوم واعظ قزوینی در


حدائق الانس چنین می باشد:

نافع بن هلال بعد از شهادت پدر فرخنده مآل عازم قتال شد با آنكه نو داماد بود و عروس خود همراه داشت هنوز بساط عشرت برنچیده طومار عمر خود را پیچیده دید، از جان سیر و از زندگانی دلگیر شد خدمت امام علیه السلام خواست برود و اذن جهاد بگیرد، عروس دست به دامنش زده ممانعت كرد، نافع از داغ پدر و غصه شاه تشنه جگر به عروس بانك زد و گفت:

لك الشكل و الویل، اما تری الحسین علیه السلام و عیاله و اولاده و اطفاله

وای بر تو ای زن مگر حال زار پسر پیغمبر و ذراری و اولاد آن سرور را نمی بینی كه چگونه خوار و زار و در دست اعادی گرفتارند، در این روز اگر من او را یاری نكنم كه خواهد كرد مگر من در نوكری آن مظلوم از دیگران كمترم

فرد



به عهد محبت وفا می كنم

به خاك درش جان فدا می كنم



سخنان ایشان به سمع امام تشنه لب رسید فرمود:

یابن هلال لا تكدر عیش العیال ای جوانمرد تو تازه دامادی دل عیال به سوی تو نگران است، روزش را تیره و عیش او را منغص مساز.

نافع عرض كرد: قربان اگر امروز تو را در محنت بگذارم فردای قیامت جواب جدت رسول خدا را چه بدهم و چه عذر بیاورم، تو را به روح پیغمبر مرا اذن جهاد بده تا این جان بی قابلیت خود را فدای تو بنمایم حضرت وی را اذن داد با دل داغدار روی به مصاف آورد.

در ریاض الاحزان می نویسد:

فبرز من بعد اذن الامام من حصار الخیام كالضر غام العبوس من الاجام مع الرمح و الحسام و القوس و قندیل السهام.

یعنی: بعد از اینكه امام علیه السلام اذن دادند از درون خیمه نامداری و دلاوری


همچون شیر خشمگین كه از بیشه ای بیرون بیاید ظاهر شد در حالی كه مسلح بود به نیزه و تیغ و كمان و انبان تیر.

مرحوم كاشفی در روضة الشهداء نوشته: خودی عادی بر سر پسری چون جرم قمر منور و مدور، به كتف انداخته قندیلی پر تیر خدنگ، بر میان بسته تیغ جوهردار یمانی، از بیشه زار حصام خیام مثل شیر خشمگین از آجام بیرون آمد.

شعر



چو دریا دلش بر لب آورده كف

نهنگی به زیر اژدهائی به كف



تو گفتی كه ابری درآمد به دشت

به پولاد آهن بر آن پهنه گشت



مرحوم علامه مجلسی در بحار و ابن شهرآشوب در مناقب فرموده اند:

آن جوان هنرمند و آن دلیر سعادتمند روبه روی لشگر عمر سعد ایستاد و این رجز را با آواز بلند خواند:



انا الغلام الیمنی البجلی

دینی علی دین حسین و علی



اضربكم ضرب غلام بطل

و یختم الله بخیر املی



فرد



كه من نافعم پور جنگی هلال

بدین علیم به آئین آل



از سپاه روسیاه عمر سعد مزاحم بن حریث فریاد بركشید: ای پسر هلال انا علی دین عثمان

نافع فرمود: انت علی دین الشیطان، الآن جانت را از تن بیرون می آورم

شعر



بگفت این برپا و پا زد ركاب

برانگیخت آتش برآورد آب



چنانش به شمشیر بر فرق زد

تو گفتی بسر كوه را برق زد



به یك ضربت كاری آن شیطان پرست را به عثمان رسانید و تیغ جوهردار خونبار خود را نظر كرد و آفرین گفت


شعر



نظر كرد نافع به آن تیغ آل

بگفتا كه زه ای شفق كون هلال



تو پیوسته دشمن شكار منی

برو نشكنی پشت و یار منی



فحمل علیه الخیول و علت اصوات الطبول فجعلوه فی مثل الحلقة فاثخنوه بالجراح من ضرب السیف و طعن الرماح.

یك مرتبه سواران بر وی حمله كردند، نافع بن هلال را مانند هاله در میان گرفتند از اطراف تیر دلدوز و نیزه و شمشیر خارا شكاف بر وی زدند.

شعر



در آن دشت از كینه بدسگان

سنان پیچ شد نافع بن هلال



به زور سنان اندر آمد ز زین

همه كند از درد روی زمین



آنقدر كه از كثرت جراحت ضعف و عدم استكانت بر وی غالب شد، منادی غیبی از وراء ستر لاریبی ندای ارجعی بگوش هوش وی رسانید آن نونهال بوستان هلال داعی را لبیك و سلام فرشته موت را علیك گفت روح پسر به پدر و هر دو به بهشت جاوید شتافتند و عزیز فاطمه را تنها گذاشتند.

فرد



همه بار سفر بستند و رفتند

حسین را خون جگر كردند و رفتند